آریناآرینا، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 20 روز سن داره

آرینا دختر مو فرفـــــــــری

کوچولوهای نازنین روزتون مبارک...

                                                         دنیای آزاد و زیبا حق طبیعی کودکان است، این یک هدیه ی ایزدی است، پس آنرا از                                 کودکان نگیریم....      &...
24 اسفند 1391

اتل متل ،ستاره تولده ،دوباره

    آری ٢ ساله ی من  اتل متل ، ستاره                       تولده ، دوباره دوساله شد آرینا                   این دختره نازه ما کیک تولدش هم                    مثله خودش شیرینه مامان 2تا شمع داره                 برای آری می چینه فوت می کنه 2تا شمع        ...
24 اسفند 1391

30 ماه با هم...

یک شنبه ١٧/دی ماه /1391 30 ماهه شدی عزیزم دخترم سی ماهه که تو اومدی که منو به خنده مهمونم کنی تو بهار عمرمی عزیز من تو تمام لحظه هام ستاره ای تو امید هر سال منی دخترم الهی صد ساله بشی منم و خدا و این یه خواهشم که تو باشی پیش چشمام تا ابد دخترم عزیز من ، عمر منی....   بوس مامان ...
24 اسفند 1391

بیست و هشت ماهه شدی عزیزم...

                                       فرشته مهربونم ٢٨ ماه لحظه به  لحظه ، ثانیه به ثانیه  روزهای مادرانه و کودکانه را در کنار هم جشن گرفتیم.     روزهای شیرین کودکی که هیچ وقت تکرار نمی شه ...   با تمام وجودم دوستت دارم ،  مادرانه و عاشقانه بهت میگم  عزیزم ٢٨ ماهگیت مبارک. بوس مامان ...
24 اسفند 1391

دوست دارم خاطره ام در ذهنتان...لبخند باشد.

سه شنبه ٨/اسفندماه/١٣٩١ سلام سلام سلام ، وای که چقدر دلم تنگ شده بود ، خیلی خوشحالم که دوباره به جمع دوستای گلم بر گشتم .دلتنگ همه و مشتاق دیدن  روی ماه کوچولوهای نازنین هستم.          در ادامه غیبتم رو موجه کردم... از روزی که این وبلاگ رو برای دخترم درست کردم و شروع کردم به نوشتن خاطرات ، همیشه دوست داشتم خاطرات شیرین رو ثبت کنم تا  لذتی که من از ثبت خاطرات می برم در آینده آرینا هم لحظات شیرینی رو با خوندن خاطراتش سپری بکنه ، و هیمن طور خوانندگان وبلاگش لحظات شادی رو سپری بکنن ،اما در کنار روزای شیرین ، روزائی هستن که هر کاری بکنی بازم نمی تونی جلوی اتفاق ا...
8 اسفند 1391

روزی که خودتو نقاشی کردی....

٩/آبان/١٣٩١ روزی که برای اولین بار خودتو نقاشی کردی...                 عزیز دلم مشغول کارای خونه بودم و شما هم سرگرم خط خطی کردن روی تخته وایت برد ... که با خوشحالی و هیجان ، تخته به دست دویدی به طرفم و گفتی : آرینا تشیدم(کشیدم) و تخته رو به دستم دادی و انگشت کوچولوتو گذاشتی روی این تصویر....               چقدر خوشحال بودی که آرینا رو کشیدی و چقدر  برای من  این نقاشی زیباست... چقدر خوشحال بودی که آرینا رو کشیدی و چقدر برای من این نقاشی ارزشمنده.... چقدر خوشحال بود...
18 دی 1391

شیرین ترین لحظه زندگیت را بخاطر بسپار....

١٥/آبان/1391                 همه زندگی مامانی ، آرینا...                  روزی که برای اولین بار نگاهم در نگاهت گره خورد به خودم گفتم ، شیرین ترین لحظه زندگیت را بخاطر بسپار. روزی که برای اولین بار به چشم های من خیره شدی و لبخند زدی به  خودم گفتم ، شیرین ترین لحظه زندگیت را بخاطر بسپار. روزی که برای اولین بار روی پاهای کوچکت ایستادی و قدم برداشتی به خودم گفتم ، شیرین ترین لحظه زندگیت را بخاطر بسپار. روزی که برای اولین...
18 دی 1391

خاطرات شیرین سفر به جزیره قشم...

دختر عزیزم بهت قول داده بودم که حتما خاطرات سفر به قشم رو برات ثبت کنم پس الوعده وفا....                        خاطره اول(بیچ)  روز اولی که رسیدیم خونه خاله مهسا (قشم) بعد از یک استراحت سه چهار ساعته تصمیم گرفتیم که بدون اینکه وقت رو از دست بدیم همگی بریم بازار ستاره قشم... لابد می پرسی رفتن به بازار چه ربطی به ماجرای بیچ داره؟؟؟!!! شوهر خاله مهسا در بازار ستاره یه بوتیک داره وقتی می خواستیم بریم بوتیک عمو رضا یکی از دوستای عمو رضا تا شما رو دید بدون اینکه هنوز ما رو بشناسه به شما نگاه می کرد و می خند...
18 دی 1391