آریناآرینا، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 15 روز سن داره

آرینا دختر مو فرفـــــــــری

کوچه ائی که بزرگ نشد...

1392/9/6 13:43
نویسنده : مامان آرینا
2,042 بازدید
اشتراک گذاری

چهارشنبه ٦/آذرماه/١٣٩٢

 

تمام نوشته ها تنها  یک احساس درونی ست  از روزهای  کودکی که

 به یادگار  در خاطرم  نقش بسته.

 

               totalgifs.com barrinhas gif gif 65.gif

 

بفرمائید ادامه ی مطلب...

 

        totalgifs.com casinhas gif gif 67.gif

 

روزگار عوض می شه ...

خیلی چیزا با روزگار عوض می شه...

خونه ها ، عوض می شه ...

خونه های نقلی  هم خراب می شه...

باغچه ها بی آب می شه...

کوچه ها غریب می شه...

اما قصه ی کوچه ی ما ، تازه داره شروع می شه ...

 

  totalgifs.com casinhas gif gif 82.gif

 

قصه ی کوچه ی ما ، قصه ی کودکیه...

قصه ی ندا ، پگاه ، الی و مریم گلی ...

قصه ی علیرضا و محمد ، سعید و آقا علی...

قصه ی بچه هائی که صدای عمو زنجیربافشون می رسید

تا به فلک...

تا یه سنگ مرمر می دیدن نقش لی لی رو زمین می کشیدن...

 

پائیزا قاصدکا رو  جمع کنن در گوشی با اونا نجوا کنن

با یه فوت قاصدکو رها کنن ، بسپارنش به باد... 

زمستونا چشمای همه به آسمون که بیاد برف زیاد ...

اولین دونه ی برف نشونه بود تا همه جمع بشن تو کوچمون...

داشتن دستکش چرمی اون روزا آرزوئی بود واسمون تا از

بازی زیاد نشه قرمز و کبود دستای کوچیکمون...

برف بازی که تمام می شد ، می دویدیم زیر درخت کاج ...

اینقد تکونش می دادیم که بیاد برف زیاد ...

اما این بار از برفای نشسته روی برگای کاج...

یادمه  یه بار عمو مسعود ما همه ی برفای پشت بومو

ریخت توی حیاط...

یه آدم برفی ساختیم قد  دیوارای  حیاط....

 

        totalgifs.com boneco-de-neve gif gif 52.gif

 

راستی بگم از قصه ی کاج ، دو تا کاجه خونه ی آرتونیان...

دو تا کاج مهربون که  هیچی از هم جدا شون نمی کرد ،

نه طوفان نه رعد و برق ...

بابرگای سوزنیش ما دخترا می ساختیم  النگو و انگشترا ،

یا اینکه تاج...

درسته انگشتراش نگین نداشت اما چه صفائی داشت

هممون با هاش عروس شدیم چه کیفی داشت...

ظهر که می شد چادرای دخترا به تنه هاش بسته می شد

واسمون قصری می شد...

با یه زیرانداز و چند تا ظرف پلاستیکی قصر ما کامل می شد

تا دلتون بخواد غذاهای خیالی داشت ...

آخ که چه مزه ائی داشت...

قصه ی دو کاج فقط تو کتابامون  نبود ، تمام زندگیمون

بود اون روزا...

هنوزم وقتی می رم تو کوچه مون ، تنه های پیرشو

بو می کشم...

بوی تازگی می ده ، بوی بچگی می ده هنوز...

هنوزم حس می کنم درخت کاج هممونو می شناسه...

هنوزم انتظاره ما بچه ها رو می کشه...

 

            

 

الهامم یادش میاد که چطور نون خشکای کنجدیو...

زیر تخت می خوردیم مثه موش با همدیگه...

آش کشکای مامان الی  رو دیگه نگو...

وقتی آش درست می کرد بوی آش می پیچید توی کوچه...

همیشه یه کاسه آش سهم من بودش دیگه...

پسرای کوچه مون چقدر ساده بودن فکر می کردن اگه بخونن

پسرا شیرن مثه شمشیرن  ما دخترا حرص می خوریم...

اما اینطوری نبود ...

شایدم بود...

کل کل بچگی بودش دیگه...

بعد ها که بزرگ شدن یکی از خواستگارای ما شدن ...

اینجا بود که دخترا شیر شدن...

 

 

 

روزی که الی از کوچه مون می خواست بره دیوارای خونه شونو

بوس می کرد حتی کوچه...

چقدر اون روز غصه دار بودیم که الی می خواد بره از اون کوچه...

چه قهرا و آشتی هائی داشتیم اون روزا...

چه دلای بزرگی داشتیم اون روزا...

تمام آرزومون این بود که یه روز بزرگ بشیم...

مامان بشیم...

درسته به آرزومون رسیدیم بزرگ شدیم ، مامان شدیم...

اما هیچ وقت نمی شه اون روزا دیگه...

روزگار عوض می شه...

خیلی چیزا با روزگار عوض می شه ...

اما از شیرینی اون روزا ذره ائی کم نمی شه...

درسته بچه های کوچه مون همشون بزرگ شدن  ،

بچه دارن تو این روزا...

اما  کوچه واسشون همون کوچه ست ...

کوچه ی بچگی یا..

کوچه ائی که بزرگ نشد...

 دلش می خواد بچه باشه ، بزرگ نشه.

                                                        

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (25)

اولین سایت تخصصی قالب کودک...لی لی تـم
6 آذر 92 13:04
سلام مامانی برای دیدن مجموعه قالبهای جدید ما دعوتین
مامان آرینا
پاسخ
سلام دوست عزیزم به روی چشم.
مامان فرنيا
6 آذر 92 15:57
خيلي قشنگ است پس يكجورايي شاعريد
مامان آرینا
پاسخ
نظره لطفته عزیزم.تا این حد دیگه نه...
خاله کمیل و کیان
6 آذر 92 20:07
خیلی جالب بود کیف کردم
مامان آرینا
پاسخ
مرسی عزیزم خوشحالم که خوشتون اومده.
مامان بردیا
7 آذر 92 14:08
وای.فوق العاده لذت بردم
مامان بردیا
7 آذر 92 14:09
_♥♥_♥♥آپم _♥♥___♥♥آپم _♥♥___♥♥_________♥♥♥♥آپم _♥♥___♥♥_______♥♥___♥♥♥♥آپم _♥♥__♥♥_______♥___♥♥___♥♥آپم __♥♥__♥______♥__♥♥__♥♥♥__♥♥آپم ___♥♥__♥____♥__♥♥_____♥♥__♥آپم ____♥♥_♥♥__♥♥_♥♥________♥♥آپم ____♥♥___♥♥__♥♥آپم ___♥___________♥آپم __♥_____________♥آپم _♥_____♥___♥____♥آپم _♥___///___@__\__♥آپم _♥___\\______///__♥آپم ___♥______W____♥آپم _____♥♥_____♥♥آپم
مامان باران طلا
7 آذر 92 19:17
خیلی قشنگ بود واقعا لذت بردم اشکمم در اومد آخه می دونید من خیلی ساله کوچه ی بچگی هامو ندیدم
مامان دینا جون
9 آذر 92 1:38
سلام عزیزم چه زیبانوشتی .یاد گذشته وبچگیام افتادم .یادش بخیر
ژاله مامان آیدا
11 آذر 92 13:46
مامان جون لطفا از وبلاگ کادونمدي ديدن کنيد: http://kadonamadi.blogfa.com کادوهاي نمدي : آويز و ريسه اسم کودک ، گیفت ، عروسک انگشتي ، آويز اتاق کودک ، کيف ، جامدادي،...
مامان الیار
11 آذر 92 17:27
سلام عزیزم چه وبلاگ خوشگلی داریداگه مایلین خبر بدین تا تبادل لینک داشته باشیممنتظریم
نی نی عسلک
11 آذر 92 18:14
چقدر زیبا وصف کردین ایام بچگی رو!یاد اون زمون ها بخیر!سادگی وصفا!شور وشوق بدون ریا!چقدر قانع بودیم با اسباب بازی های ساده مون!
مامان پانیذ کوچولو
11 آذر 92 23:19
عزیزم به ما سر بزن
مامان آناهیتا
12 آذر 92 1:13
سلام عزیزم نمی دونم مشکل کجاست که نمی تونم مطالب قبلیتو باز کنم توی روزهای مختلف اومدم ولی نشد ولی خدا رو شکر الان باز شد عاشقتم عزیزم با اون چهره نازت
الهه مامان یسنا
13 آذر 92 9:37
چقدر قشنگ منم دلم لک زده برای کوچه بچگیام.... خیابون حافظ شمالی فرعی 213.... وایییی دلم عنج میره براش یه بار دیگه برم و اون کوچه رو بو کنم
خاله کمیل و کیان
13 آذر 92 22:23
کم پیدایی خانومی
مامان كياراد
14 آذر 92 0:52
مرسي عزيزم عالي بود كلي خاطره توي ذهنم مرور شد.....
مامان نیایش
15 آذر 92 18:49
خیلی قشنگ نوشتین... لذت بردم
مامان آرینا
پاسخ
مرسی عزیزم نظره لطفتونه
الهام مامان محیا
16 آذر 92 15:18
دوستای عزیز لطفا زودی یه سر بیاین وب...متشکر
خاله کمیل و کیان
17 آذر 92 1:56
اپم
مامان یاسمن و محمد پارسا
17 آذر 92 4:39
خیلی قشنگ بود ممنون
مامان آرینا
پاسخ
خوشحالم خوشتون اومده .
مامان آیدین
18 آذر 92 1:21
سلام خانومی آرینا خوبه متن خیلی قشنگ بود همخونی با عکسا داشت
مامان آرینا
پاسخ
سلام عزیزم خداروشکر خوبه.مرسی از لطفتون.عزیزم وبلاگتون باز نمی شه
مامان مانی
21 آذر 92 10:41
شاد باشید ....
مامان آرینا
پاسخ
مرسی عزیزم
مامان ساینا کوچولو
25 آذر 92 14:03
پست خیلی قشنگی بود....خیلی قشنگ..
مامان آرینا
پاسخ
مرسی عزیزم.
خاله مهسا
28 آذر 92 0:30
بخدا داشتم میخوندم اشک تو چشم جمع شد.واقعا بچگیامون تو اون کوچه خیلی خوب بود و خوش گذشت
مامان آرینا
پاسخ
عزیزم ، منم وقتی می نوشتم همین حالو داشتم.
مامان یاسمن و محمد پارسا
1 دی 92 10:25
خیلی زیبا بود مامان
مامان آرینا
پاسخ
مرسی عزیزم
الهه مامان روشا جون
13 دی 92 23:22
وای خیلی قشنگ بود .پگاه جون نمیدونستم شعرم میگی.