من برگشتم خونه...
یک شنبه 7/مهرماه/1392
سلــــــــــــــــــــــــــــــام به همه ی دوست جونای خودم...
ما بعد از یک ماه ایران گردی برگشتیم خونمون...
با کلی عکس و خاطره از سفر.
این پست کامل شد...
روزای آخر مرداد ماه با بابائی تصمیم گرفتیم که
یک هفته زودتر بریم سفر در نتیجه چمدان ها رو بستیم و
سوار ماشینمون شدیم و راهی شاهین شهر شدیم،بعد
از یکی دو روز استراحت در شاهین شهر با مامان بزرگ و
خاله سارا و دائی رضا تصمیم گرفتیم بریم شمال ...
دوباره چمدان ها رو بستیم به اضافه کلی وسایل مورد
نیاز در سفر و راهی شمال شدیم...
در طول راه آرینا همش نگران این بود که نکنه ما می خوایم
برگردیم خونه خودمون و مرتب به من می گفت برگردیم
خونه مادر ، نریم خونه خودمونا...
خلاصه به چالوس رسیدیم ...
همه جا سبز بود به غیر از آسمان و دریا...
و بعد از استراحت رفتیم نمک آبرود ...
آرینا این مدل نشستن روی شاخه درخت رو از علیرضا خان یاد گرفت ، علیرضا خان و آرینا در
نمک آبرود با هم دیگه دوست شدن و کلی با هم بازی کردن.
بعدازظهر رفتیم تله کابین...
در طول مسیر من و خاله سارا اصلا به اطراف نگاه نمی کردیم نه اینکه می ترسیدیما،نه
فقط می خواستیم زود تر برسیم به قله کوه...
این اولین صحنه ائی بود که وقتی رسیدیم قله کوه دیدیم ، واقعا زیبا و رویائی بود...
یک ساعتی رو بالای قله کوه بودیم جای همگی سبز فوق العاده زیبا بود .
کلاردشت...
منطقه ائی کوهستانی ، زیبا ، سبز سبز با آسمانی ابری و رویائی...
وارد یکی از کوچه پس کوچه های کلاردشت شدیم رفتیم و رفتیم تا رسیدیم به پسرکی
مهربان به نام امیر حسین ...
روی این نیمکت که پدربزرگش درست کرده بود یک ساعتی نشستیم و صحبت
کردیم .امیرحسین جان با سن کمش پسری خوش برخورد با اطلاعات عمومی بالا و
مهربان بود.دلم براش تنگ شده...
بعد هم کلی تاب بازی کردیم
اینجا منو یاده خونه ی مادربزرگه می انداخت...
آرینا تا اون روز گاو رو از نزدیک ندیده بود ، به هر کسی می رسید می گفت : شلام من گاو
سیسید دیدم ، بوزورگ بود.
جاده عباس آباد...
گرفتن این عکس خیلی سخت بود که هیچ ماشینی از جاده رد نشه...
جنگل سیسنگان...
آرینا مشغول بازی...
در حال پیاده روی ...
باز هم دوست یابی...
پس چرا رفتی؟؟؟بیا بازی...
تا یادم نرفته باید بگم که اسب سواری و دوچرخه سواری در
جنگل سیسنگان خیلی لذت بخش بود.
رادیو دریا...
یک دوست دیگه...
بعد از سفر شمال دوباره برگشتیم شاهین شهر خونه مامان بزرگ
و دوهفته خونه مامان بزرگ بودیم .
28 شهریور رفتیم شیراز ، عروسی پسر عموی بابائی...
در جشن عروسی آرینا و یوسف خان مثله ستاره می درخشیدن...
کلی اون شب معروف شدیم بخاطر آرینای عزیزم که مثله فرشته ها بود.
یکی دو روز شیراز بودیم و بعد از یک ماه به خونه برگشتیم.
خاطرات این سفر محاله یادم بره خیلی خوش گذشت.