دخترم واسه باباش تولد گرفت...
شنبه 11/آبانماه/1392
دختر مهربونم واسه باباش تولد گرفت...
بفرمائید ادامه مطلب...
7 آبانماه :
صبح وقتی آرینا از خواب بیدار شد بهش گفتم امروز تولد باباست ...
آرینا هم با تعجب سوال کرد مگه بابائی هم تولد داره ؟؟؟
جواب دادم بله همه ی آدمای روز تولد دارن...
شماره ی بابائی رو می گیرم برای بابائی شعر تولد مبارک بخون باشه...
آرینا : اول بپرسم بابائی هم تولد داره؟؟؟
مامانی : بله بابائی هم روز تولد داره شما برای بابائی شعر بخون باشه...
آرینا : اول بپرسم بابائی هم تولد داره؟؟؟
بابائی گوشیشو جواب می ده ، بله...
آرینا نه سلامی نه علیکی : بابا شما هم تولد داری؟؟؟
بابائی بله ...
آرینا : تولد تولد تولدت مبارک ، تولدت مبارک (با حالت شعر)
چند ثانیه بعد از مکالمه تلفنی...
آرینا : مامانی می خوام برای بابائی تولد بگیرم ، کیک بخریم شمع هم
بخریم ، بد (بعد) برای بابائی بخونم شمعا رو فوت کن...
مامانی : باشه مهربونم
قنادی...
آرینا : مامانی خودم برای بابائی کیک انتخاب می کنم ...
مامانی : باشه گلم...
کیک انتخاب شد و رفتیم تا کیک رو داخل جعبه بذارن...
آرینا : سلام
خانم فروشنده: سلام خانم...
آرینا : تولد بابامه ، براش کیک خریدم می خوام براش تولد بگیرم...
خانم فروشنده با تعجب : به به ...عجب دختر بلائی...
یکی از مشتر ها هم با لبخندی به لب محو تماشای شما ...
محاله ما تا حالا جائی رفته باشیم و آرینا جلب توجه نکرده باشه...
نوبتی هم با شه نوبته برگزاری جشنه...
مدیر جشن(آرینا ): بابا می خوام برات جشن تولد بگیرم...
بابائی : فدات بشم...
آرینا : مامانی کیکو می بره منم شمعا رو فوت می کنم...
بابائی : پس من چکار کنم مثله اینکه اشتباه شده ها...
آرینا : شما فقط کیک بخور...
بابائی : بلــــــــــه ، چقدر مهربون...
آرینا با افتخار می گفت : برا بابـــــــام تولد گرفتم و
تند تند می خوند تــــــولدت مــــــــــبارک بیا شمعا رو فوت کن و
بدون معطلی می ره سراغ کیک...
اینم از ماجرای دخترمهربونی که برای باباش تولد گرفت.
این کیک تولد بابائی که آرینا انتخاب کرده...
اینم کیک تولد بابائی یک ربع بعد ...(جای انگشتای آرینا)
سیر دلش انگشت زد و کیک خورد.