دوست دارم خاطره ام در ذهنتان...لبخند باشد.
سه شنبه ٨/اسفندماه/١٣٩١
سلام سلام سلام ، وای که چقدر دلم تنگ شده بود ، خیلی خوشحالم که دوباره به جمع
دوستای گلم بر گشتم .دلتنگ همه و مشتاق دیدن روی ماه کوچولوهای نازنین هستم.
در ادامه غیبتم رو موجه کردم...
از روزی که این وبلاگ رو برای دخترم درست کردم و شروع کردم به نوشتن خاطرات ،
همیشه دوست داشتم خاطرات شیرین رو ثبت کنم تا لذتی که من از ثبت خاطرات
می برم در آینده آرینا هم لحظات شیرینی رو با خوندن خاطراتش سپری بکنه ،
و هیمن طور خوانندگان وبلاگش لحظات شادی رو سپری بکنن ،اما
در کنار روزای شیرین ، روزائی هستن که هر کاری بکنی بازم نمی تونی جلوی
اتفاق افتادنشونو بگیری ، چند هفته پیش عصر جمعه بعد از اینکه از خواب بیدار شدی
احساس کردم کسل هستی و یه مقداری تب داری بعد از یکی دوساعتی تبت بالا رفت و
پاشویه هم جواب نمی داد تا صبح بالای سرت بودم تا خدای نکرده تبت بالاتر نره.
بالاخره صبح شد و بردمت دکتر برات دوتا آمپول نوشت که تا آمپولا رو دیدم اصلا
به دلم نبود که برات تزریق کنن به دکتر هم گفتم این آمپولا برای دخترم قویه اما
اصلا گوشش بدهکار نبود و سرشو انداخته بود پائین و همچنان به دارو نوشتنش
ادامه می داد اما چکار می کردم تبت بالا بود و گلوت عفونت داشت.
بعد از دو سه روز صبح از خواب بیدار شدی و گفتی مامان پاهام می خاره وقتی
پاهاتو نگاه کردم دیدم دونه های ریز قرمز ریخته بیرون دوباره بردمت دکتر با بی تفاوتی
جواب داد چیزی نیست خوب می شه شربت آنتی بیوتیکی که برات تجویز کرده بود
قطع کرد اما هر روز وضعیت پاهات بدتر می شد و مرتب می گفتی مامان پاهام می خاره
شبا تا صبح از خارش پاهات خوابت نمی برد تا اینکه یک شب پشت گوشات و
چند جای دیگه بدنت هم دونه ریخت بیرون ، با بابائی تصمیم گرفتیم ببریمت شیراز
خلاصه شبانه رفتیم شیراز و صبح رفتیم دکتر پوست.وقتی دکتر جریان رو فهمید
خیلی ناراحت شد و گفت از آنتی بیوتیک زیاده که وارد بدنت شده.
من که هیچ وقت دکتری که این بلا رو سرت آورد رو نمی بخشم بی نهایت ازش
ناراحتم حالا هم که از مسافرت برگشتم حتما شکایتشو به نظام پزشکی می کنم.
این مدت هم شیراز بودیم تا ببینیم وضعیتت چطور می شه خدارو شکر خیلی بهتر شدی
اما همچنان آثارش در بدنت هست.
خوب دوستای گلم حالا غیبتم موجهه ؟
دوست نداشتم خاطرات اون روزا دوباره برام زنده بشه هرچند خیلی مختصر در موردش
نوشتم ، هر مادری درک می کنه وقتی بچه ش مریضه چه حال و روزی داره و هر ثانیه ش
چقدر سخته .
دوست دارم خاطرات آرینا از این به بعد مثله قبل در ذهنتان ،
لبخند باشد .