آریناآرینا، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 27 روز سن داره

آرینا دختر مو فرفـــــــــری

من از اینا می خــــــــــــوام....

1392/4/25 17:22
نویسنده : مامان آرینا
907 بازدید
اشتراک گذاری

سه شنبه 25/تیرماه/1392

من و بابائی و آرینا رفتیم بازار ، پنج دقیقه نگذشته بود که...

دخترخانمی تقریبا ده ، دوازده ساله با اسکیت از کنار ما رد شد...

همین یک لحظه کافی بود برای بهانه ی جدیدی برای آرینا...

مامان من از اینا می خوام ، تلفظش هم براش سخت بود برای

همین می گفت مامان من از اینا می خوام شاید دویست بار

این جمله رو تکرار کرد تا رسیدم خونه...

بفرمائید ادامه مطلب تا ادامه ماجرا رو تعریف کنم....

مامانی : آرینا جونم مامانی اسکیت الان برای شما زوده باید

بزرگ بشی تا برات  بخرم...

آرینا : من بوزورگم دیگه ، مگه بهم نگفتی من بوزورگ شدم

داموم (خانونم)شدم..

مامانی : بله شما بزرگ شدی خانم شدی اما باید بزرگ تر بشی ،

پاهاتم باید بزرگتر بشه گلم...

.

بعد از خوردن شام ...

آرینا : مامانی پاهام دیگه بزرگ شد برام از اینا بخر در حالی که

پاهای کوچولوشو به عقب و جلو می کشید...

مامانی : همین الان بزرگ شد ...متفکر

ده دقیقه بعد ...

آرینا : مامانی من از اینا می خوام...

مامانی :گریه

بیست دقیقه بعد...

آرینا : مامانی من از اینا می خوام...

مامانی : گریهگریه

نیم ساعت بعد...

دیگه آرینا نگفت من از اینا می خوام...

فکر می کنید چکار کرد؟؟؟

.

.

.

آرینا : مامانی منو نگاه کن...

مامانی : تعجبتعجب

آرینا یکی از پاهاشو گذاشته بود روی یه سی دی و پای دیگشو

روی یه سی دی دیگه و پاهاشو جلو عقب می کرد  تا خودشو

به من برسونه ...

مامانی : عاشق این اخلاقتم که هیچ وقت کم نمی یاری...

صبح روز بعد ...

آرینا : مامانی پام دیگه بوزورگ شدهاااا از اینا برام می خری؟

مامانی: گریه

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (22)

مامان یاسمن و محمد پارسا
25 تیر 92 19:05
الهی فدات بشم من


خدا نکنه خاله ی مهربونم.
♥رومیسا♥
26 تیر 92 6:53
منکه رای دادم دخملی بلنده سه


مرسی گلم.
فاطمه مامان الينا گلينا
26 تیر 92 8:34
امان ازدست اين فسقلي ها.


امـــــــــــــــــان...
ناهید مامان فاطمه گلی ومحمد رضا
26 تیر 92 11:03
سلام خوبید
چه بامزه قربونت برم خاله جان
ماشالله چقدر بزرگ شدی ارینا جون ماشالله
راستی با افتخار هم به آریناجون وهم به درسا خانوم رای دادم می بوسمتون


سلام مرسی عزیزم .خدا نکنه خاله جون.عزیزم خیلی لطف کردی به آرینا و درسا رای دادین.
مامان پانیذ کوچولو
26 تیر 92 12:35
ای جانم....


جانت سلامت عزیزم.
خاله ملیکا جون
26 تیر 92 13:40
سلام خدایی دخملتون خیلی خوشکله.
ماشمارو لینک کردیم شماهم مارو لینک کنین لطفا.مرسی
http://melikanavayi.niniweblog.com/


سلام عزیزم چشماتون خوشگل می بینه.به روی چشم.
مامان فافا
26 تیر 92 15:26
سلام مامان مهربون.خیلی خندیدم
حالا من فکر میکردم اگه دخترم بزرگ بشه و بهونه چیزی رو بگیره بعد چند ساعت یادش میره.
میبینم آرینا جون بعد یه روز هنوز یادش مونده


سلام گلم ، هنوزم یادشه...(گریه)
مامان کمیل و کیان
26 تیر 92 18:00
فقط دعا می کنم خدا بهتون صبر بده خدا براتون حفظش کنه التماس دعا.


مرسی عزیزم.صبــــــــــــر...
مريم مامان آريا
26 تیر 92 20:24
اي جان چه دخمل بانمکي
اون قضيه روز اول رمضان خيلي جالب بود برام
قربونش برم
مرسي دوست خوبم من هم شما رو لينک کردم


جانت سلامت عزیزم.مرسی گلم.
مامان کمیل و کیان
26 تیر 92 23:20
الهی بگردم شیرین زبون خاله


خدا نکنه خاله جون.
حدیث مامان پرهام
27 تیر 92 1:33
مامانی واسش بخل دیجه]
وای که منم با این سنم این بجه ها رو تو پارک وو اینور انور میبینم اسکیت میرن دلم قیییییژ میره و دلم میخوادمنم برم......
افرین ارینا جونم کم نیار همینطور ادامه بده تا مامانی واست بخله


خواهرم و داداشم وقتی کوچیک بودن اسکیت داشتن در دوسایز اسکیت داداشم چهارچرخه ست همون شب به مامانم گفتم اسکیت ها رو برام بذاره کنار تا آرینا یکمی بزرگتر بشه بتونه استفاده کنه.مگه می شه آرینا چیزی بخواد و مامانی براش انجام نده.
مامان پارسا
27 تیر 92 11:03
سلام خاله جون اپم


سلام عزیزم چرا وبتون مسدود شده؟!!!
مامان شیدا
27 تیر 92 12:10



گریه...
مامان ساره وثنا
27 تیر 92 17:06
ارينا جون خيلى خلاقه!
مامانى ارينا خب دخملمون بوزورگ شده ديگه!دفعه بعد متر مياره تا پاشو اندازه بزنه !



به احتمال زیاد همین کارو می کنه...
مامان امیر حسین
27 تیر 92 17:34
ماشاالله به آرینای شیطون بلا.


مرسی خاله جون.
مامان بردیا
27 تیر 92 18:00
وا ماشالا به اینهمه خلاقیت.خیلی کیف کردم


مرسی خاله جون.آرینا ست دیگه همیشه یه راهی پیدا می کنه.
مامان آناهیتا
28 تیر 92 1:41


افرین به این حافظه و پشتکار عزیزم


مرسی خاله جون.
مامان محمدرضا
28 تیر 92 14:16
وایییییییی عزیزمممممممم چقده تو شیرین زبونی فکر کنم بابایی ومامانی جلوت خیلی کم میارن با این زبونت


من و بابائی که حسابی کم میاریم...بعضی وقتا فقط نگاش می کنم حتی برای جواب کم میارم ...
مامان تینا و رایان
28 تیر 92 14:22
ای جااان قربون خلاقیتت عزیزم


خدا نکنه خاله جون.
زهره مامان آریان
29 تیر 92 23:45
کلی خندیدم.عزیز دلمی
خدا نکنه یه چیزی بخوان تا به دست نیارن اشک ادم رو در میارن


دقیقا...
مامان فرنيا
1 مرداد 92 9:15
انگار اين يكي از خاطرات فرنيا بود كه شما تعريف كرديد


فدای فرنیا جون...واقعا همه ی بچه ها مثل هم دیگه هستن.
maman e memol
8 مرداد 92 11:53
ای جوووونم هزار ماشالااا یعنی آوین منم به شیرین زبونی شما میشه؟؟؟؟
به آرنا جونم رای دادم...



جانت سلامت عزیزم.حتما،اینقدر آوین جون براتون شیرین زبونی بکنه و شما لذت ببرین.مرسی بابت رای محبت کردین.