کوه صفه (اصفهان )
جمعه 10/6/1391 کوه صفه
دخترکم
بعد از کلی شیطونی و بازی در پارک ناژوان دائی رضا گفت حالا که تا اینجا اومدیم دلتون میاد نریم
کوه صفه ، اینقدر تعریف کرد تا دلمون آب شد ، مامانی هم که مدت زیادی بود نرفته کوه صفه
با تعریف های دائی رضا دیگه مگه می شد نرفت کوه صفه .
وقتی رسیدیم اصلا جای سوزن انداختن نبود خیلی شلوغ بود واقعا هم که خیلی محیطش عوض
شده بود بعد از 5 دقیقه که نشستیم آرینا کم کم تو بغل مامانی داشت می خوابید که یهو چشمش
افتاد به سرسره و تاب بلند شد نشست و خواب از چشماش پرید و پشت سر هم می گفت:
دور دوره...دور دوره... (سرسره)....همراه بابائی رفتی سرسره...
این عکس رو از فاصله خیلی دور گرفتم جائی که آرینا بازی می کنه خط قرمز کشیدم
دیگه اینجا توان راه رفتن نداشتم از بس که پارک ناژوان دنبال آرینا دویدم...
آرینا در حال ذخیره سازی انرژی....
بورررررررررررررررا تا آخرش خوردم....امام (تمام )
نگفتم آرینا داره انرژی ذخیره می کنه دوباره شیطونیاش شروع شد.....
موقع غروب آفتاب در مسیر برگشت به خونه مامان بزرگ....
این عکسا رو برای دوست خوبم مامان زهرا جون می ذارم
اینجا هم زاینده رود که متاسفانه پره از بی آبی....
و در آخر این گل زیبا تقدیم به دوستان عزیزم...