آریناآرینا، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 30 روز سن داره

آرینا دختر مو فرفـــــــــری

خاطرات شیرین سفر به جزیره قشم...

1391/10/18 23:33
نویسنده : مامان آرینا
1,973 بازدید
اشتراک گذاری

دختر عزیزم بهت قول داده بودم که حتما خاطرات سفر به قشم رو

برات ثبت کنم پس الوعده وفا....

                       جزیره زیبای قشم

خاطره اول(بیچ) 

روز اولی که رسیدیم خونه خاله مهسا (قشم) بعد از یک استراحت سه چهار ساعته

تصمیم گرفتیم که بدون اینکه وقت رو از دست بدیم همگی بریم بازار ستاره قشم...

لابد می پرسی رفتن به بازار چه ربطی به ماجرای بیچ داره؟؟؟!!!

شوهر خاله مهسا در بازار ستاره یه بوتیک داره وقتی می خواستیم بریم بوتیک

عمو رضا یکی از دوستای عمو رضا تا شما رو دید بدون اینکه هنوز ما رو بشناسه

به شما نگاه می کرد و می خندید و اروم بهت سلام می کرد تا اینکه عمو رضا

رو دیدیم وقتی متوجه شد که شما دختر باجناقش هستی حسابی باهات دوست

شد کلا آقای با حوصله و مهربونی بودن طوری که رفتی داخل مغازه و هرچی

کفش و کیف داشت امتحان کردی...

نمی دونی چه ذوقی هم می کرد که شما داخل بازار با کفشای پاشنه بلند

و کیف به دست راه می رفتی.

 تااینکه عمو رضا ماجرای بیچ (مسواک) رو برای دوستش تعریف کرد این شد یه سوژه ....

فردای اون روز که عمو رضا از بازار ستاره برگشت گفت کل بازار ماجرای بیچ رو فهمیدن!!!

خاطره دوم (ژست برای عکس گرفتن)

خاله مهسا خیلی تلاش کرد تا موقع عکس گرفتن ژست بگیری...

اینم نتیجه تلاش خاله مهسا...

فدای ژست گرفتنت

فداااااای نگاهت

عاشق خاله مهسا هستی و خیلی دوستش داری ، هرچی بگه نه نمی گی...

خاله ندا و خاله سارا اصلا حسودی نکنیدااااااااااااااا....

خاطره سوم (آینه)

 روزی چند بار این خاطره رو مرور می کنم ....

پشت ویترین یکی از مغازه ها یه بافت خیلی خوشگل دیدم که بدون معطلی

رفتم داخل مغازه به فروشنده گفتم می شه این بافت رو برای دخترم پرو کنم

همین که بافت رو تنت کردی گفتی : آینه ، آینه...

یکی از دوستای آقای فروشنده بدون معطلی و بدون اینکه به ما حرفی بزنه

دستت رو گرفت و برد مغازه روبرو که مغازه خودش بود و یه راست بردت جلوی آینه

وقتی وارد مغازه شدم دیدم جلوی آینه شونه سمت راستتو آوردی جلو و یکمی

کمرت رو به سمت راست خم کردی  و گردنتو به سمت عقب بردی تا پشت لباس رو

هم ببینی و بعد شونه چپ رو اوردی جلو  تا اونطرف لباس رو هم ببینی خلاصه

دو سه باری این کارو انجام دادی من که مامانت بود با تعجب نگات می کردم

چه برسه به بقیه ....

آقای فروشنده اینقدر تعجب کرده بود که مرتب می زد روی پاش و می خندید

بعد هم رفت و برای چندتا از دوستاش تعریف کرد فکر کنم اینجا هم معروف

شدیم.

خاطره چهارم (پمپ بنزین)

داخل صف پمپ بنزین بودیم که یک ماشین کنار ما پارک کرد داخل ماشین

 دخترکوچولوئی حدودا یک ساله  بود که  شما بادیدن نی نی کوچولو خوشحال شدی

اما هرچی بهش می خندیدی نی نی کوچولو فقط نگات می کرد تا اینکه

راننده که دید خیلی دختر خوش روئی هستی شروع کرد به صحبت کردن

با شما همین طور که صحبت می کردی و می خندیدی یدفعه گفتی عمو

بیا....عمو بیا.... عمو هم گفت شما بیا ....شما هم می خواستی در ماشین

رو باز کنی و بری پیشه عمو!!!!

بخاطر اینکه معروف شدن دردسرهای زیادی داره تصمیم گرفتیم فعلا در خانه

بمانیم و به سفر نریم.....

به بابائی گفتم هر جا می ریم چقدر مردم آرینا رو دوسش دارن حتی از

کنارش هم که رد می شن بهش لبخند می زنن نمی دونم مهره مار داره!!!

بابائی گفت همیشه از خدا می خواستم بچه ائی که بهم می ده تو دل برو

باشه و همه دوسش داشته باشن خدا هم بهم آرینا رو داد.... 

بوس مامان

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (14)

♥ الهه مامان روشا جون♥
11 آبان 91 1:55
خیلی جالب بود.من که خیلی خندیدم به خصوص واسه آینه.
خدا حفظش کنه.ماشالا خیلی تو دل برو و با نمکه.


الهه جون باید بودی و فقط می دیدی آرینا چکار می کرد.مرسی عزیزم از دعای خیرت.
KHALE MAHSA
11 آبان 91 11:06
SALAM KHALE JOOON KHOBI.VAGHTI AXATO DIDAM KHATERATO KHONDAM DOBARE KOLI KHANDIDAM BOOOOOOOOOOOOS


خاله متا ،خاله متااااااااااااا دلم خیلی برات تنگ شده.یادش بخیر....
مامان نادیا و نلیا
11 آبان 91 13:15
خدا رو شکر که بهتون خوش گذشت و اون عکس آرینا هم خییییییییلی نانازه


خاله جون جاتون خالی ،خیلی خوش گذشت.
مامان مانی
11 آبان 91 14:26
ای جانم خدا براتون نگهش داره این دختر ناز دوست داشتنی رو


جانت سلامت عزیزم.مرسی از دعای خیرت.
مامان زهرا
12 آبان 91 12:02
خاطرات سفر و شیرین کاری های دخترتون عالی بود

هر کسی باشه دوست داره این گل دختر را بخوره
صدقه و اسفند یادتون نره


مرسی عزیزم نظره لطفته.چشم مرسی که به فکر آرینا هستی.
زهره مامان آریان
12 آبان 91 23:02
خدا براتون ببخشه.ماشالله بس که ناز و بانمکه همه جا معروف شدین.
خوب هینه دیگه که میگن خوشکلی دردسر داره.


مرسی زهره جون،نظره لطفته.
زهره مامان آریان
14 آبان 91 0:28
من به شما رمز دادم دوست خوبم؟
دوباره میفرستم.شاید نداده باشم.برو خصوصی گلم


مرسی عزیزم به روی چشم.
مامان فرنيا
14 آبان 91 9:17
ماشالله من هم بودم از اين دختر و شيرين كاريهاش همه جا تعريف ميكردم ولي مواظب باشيد شيرين زباني و معروفيت واستون دردسر داره ها حالا ديگه بايد حسابي مواظب باشيد و كاميون كاميون اسفند بخريد و حساب بانكي بابايي خالي بشه واسه صدقه هايي كه ميديد


نظره لطفتونه خاله جون مهربونم.
مامان فاطمه
14 آبان 91 15:39
خدا برات نگهش داره .
امیدوارم همیشه خوش و سلامت باشید.


مرسی از دعای خیرت عزیزم.
مامان محمد و ساقی
16 آبان 91 20:28
هزار ماشا... این دخملی خیلی ناز و دوست داشتیه.خاطره قشم خیلی جالب و ماندگار


مرسی خاله جون.
مامان خورشيد
24 آبان 91 7:59
بهتون تبريك مي گم بخاطر داشتن اين گل زيبا. و بهتون تبريك مي گم بخاطر تربيت خوبتون كه انقدر اين دختر شيرين و خوشروئه.
مامان نازی
9 اسفند 91 23:58
ای جونم.چه عروسکی،چه لباس نازی پوشیدی گلم.خدا کنه کیانای منم زود بزرگ بشه بتونه مثل تو ازین لباسها بپوشه


مرسی خاله جون.مامانی تا چشم روی هم بذاری می بینی برای خودش خانمی شده.
مامان یاسمن و محمد پارسا
31 مرداد 92 11:09
الاهی وقتی فرشته به این نازی دارید چرا معروف نشید