حرف های قلمبه سلمبه 1391
چهارشنبه ٢٣/اسفند/١٣٩١
عزیزکم ، دختر نازم
دوتائی کنار هم نشستیم که یدفعه بلند میشی و رو می کنی به من
و میگی : عزیزم می خوام برات شام بیارم...
مامانی : جاااااااااااااان...
توضیح کوتاه ( به هر وعده غذائی میگی شام)
مامانی : آرینا می خوام ببرمت بیرون بگردیم...
آرینا : بذار آرایش کنم ...
مامانی : جااااااااااااااان...
چندروز پیش مانتو جدید پوشیدم ...
آرینا : مامانی ، زیبا شدی ، خوشگل شدی...
مامانی : جااااااااااااان...
در ادامه...
همین طور که آستین های شلوارتو (منظورت پاچه های شلوارته)
می زنی بالا...
مامانی : داری چکار می کنی؟؟؟
آرینا : می خوام ببرمت حمام...
مامانی : جاااااااااااااان...
مشغول تماشای سی دی تام و جری هستی وقتی سی دی
تمام میشه ...
آرینا : با حالت رضایت بخشی میگی جالب بود...
مامانی : جاااااااااااااان
برس سر مامانی رو میاری و شروع می کنی به شونه کردن
موهای مامانی...
آرینا : دارم موهاتو شونه می کنم که خوشگل بشی...
مامانی : جاااااااااااااان...
اگه راست میگی بذار من موهاتو شونه کنم خوشگل تر بشی...
توضیح کوتاه (آقای کوئی همسایه و صاحب خانه ما )
آرینا : مامانی منو ببر خونه آقای کوئی...
مامانی : واسه چی ؟؟؟
آرینا : می خوام برم ببینمش...
مامانی : جاااااااااااااااان...
حالا آقای کوئی بهت آدامس می ده دلیل نمی شه وقت و بی وقت
بری خونشون!!!
از خونه آیسانا برگشتی خونه دنبال راهی هستی که دوباره بری خونشون
آرینا : قیچیم ، قیچیم ، خونه آیساناست برم بیارمش
مامانی : حالا دیگه وقته خواب بعدا برو بیارش
آرینا : آخه نی نیم داره ددئی (گریه )می کنه...
مامانی : جاااااااااااااااان....