من به هوش اومدم...
سه شنبه 21/خرداد/1392
آرینا و آیسانا مشغول پلیس بازی...
آیسانا:دستش رو به شکل تفنگ در آورده و میگه : کیو کیو...
آرینا : غش می کنه و خودشو روی زمین می ندازه...
آیسانا: دوان دوان می ره دکتر بیاره...
دکتر میاد بالای سر آرینا.....مثلا...
بین صحبت های آیسانا و آقای دکتر ، یکدفعه آرینا از سرجاش
می پره بالا و میگه : من به هوش اومدم...
مامانی : به هوش اومدوووووم...
وقتی از آرینا می پرسم این حرفا رو از کجا یاد می گیری
جواب می ده از بیرون...
مامانی :
آرینا با عینک آیسانا
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی